توبه نسوح وبازگشت بسوی خداوند

ساخت وبلاگ
اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم

توبه نصوح چيست ؟

قرآن مجيد در سوره تحريم آيه 8مى فرمايد

يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة الى الله توبة نصوحا، عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، توبه كنيد توبه اى خالص ، اميد است بااين كار پروردگارتان گناهانتان

را ببخشد.

در اين قسمت از بحث به توبه نصوح مى پردازيم ، كه نصوح چه نوع توبه اى است ؟

توبه به درگاه پروردگار:

 

 

1-يا به خاطر آگاهى از زشتى عمل از ديدگاه شرع ، عقل و فطرت است ، و شخص خالصا، مخلصا

توبه مى كند.

2-يا به خاطر مذمت ونكوهش مردم ،

3-و يا به خاطر ترس از عذاب اخروى ،

هر چند توبه به خاطر ترس از عذاب اخروى و سرزنش مردمى نجات بخش ‍ است ولى درميان آنها از

بهترين نوع توبه ، قسم اول است .

بزرگان براى توبه نصوح معانى متعددى را بيان داشته اند ؛

الف : گفته اند: نصوح به فتح ، به معناى نصيحت كننده است ، آن است كه شخص را نصيحت مى

كند كه ديگر به گناه باز نگردد.

ب :عده اى گفته اند: نصح در لغت عرب به معناى خالص ، چنانكه به عسلى از موم كه خالص از

موم باشد، عسل نصوح مى گويند.

و توبه خالص آن است كه پشيمان شود از گناهان براى زشتى آنها و خالصا لوجه الله باشد، نه

براى ترس از آتش و يا به طمع بهشت .

ج : جمعى معتقدند ؛ نصوح به معناى خياطت است ، به علت اين كه گناه رشته دين را پاره مى

كند و توبه آن را وصله كرده و مى دوزد و يا به جهت آنكه توبه نصوح جمع مى كند ميان او و اولياى

خدا را چنانكه خياط پارچه را جمع مى كند و بعضى از آن به پاره ديگر مى دوزد.

و يا به خاطر آن كه توبه نصوح طاعت و بندگى را محكم مى كند چنانكه خياط با دوختن پارچه آن را

محكم و مستحكم مى كند.  د: گروهى ديگر توبه نصوح را به توبه صادقانه معنى كرده اند كه

برگشت و عودت به گناه در آن نباشد.

ابوالصباح كنانى گويد:

ساءلت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل ياايها الذين امنوا توبوا الى الله توبة نصوحا قال

عليه السلام : يتوب العبد من الذنب ثم لايعود فيه

پرسيدم از حضرت صادق عليه السلام از گفتار خداوند در مورد اين آيه : (اى كسانى كه ايمان

آورديد، توبه كنيد به سوى خدا، توبه نصوح )، حضرت فرمود: يعنى ، بنده از گناه توبه كند و ديگر به

آن باز نگردد.

محمد بن فضيل گويد:

من از تفسير آيه 8 سوره تحريم از امام موسى بن جعفر عليه السلام پرسيدم . حضرت فرمود: از

گناه توبه كند و ديگر به آن بازنگردد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ان توبة النصوح هو ان يتوب الرجل من ذنب وينوى ان لايعود اليه ابدا

توبه نصوح آن است كه مرد از گناهى توبه كند و تصميم گيرد كه براى هميشه به آن برنگردد.

عن ابى الحسن عليه السلام الاخير: وقد سئل عن التوبة النصوح ماهى ؟

از امام ابوالحسن امام هادى عليه السلام از معناى توبه نصوح سؤ ال شد؟

امام عليه السلام نوشت : باطن و درون توبه كننده چون ظاهر و برتر از آن باشد.

ابن عباس گويد: معاذبن جبل گفت :

يا رسول الله صلى اللّه عليه و آله ما التوبه النصوح ؟

قال صلى اللّه عليه و آله : ان يندم العبد على الذنب الذى اصاب ، فيعتذر الى الله ثم لايعود اليه كما

لايعود اللبن الى الضرع

يارسول الله صلى اللّه عليه و آله توبه نصوح چيست ؟

حضرت فرمودند: بنده خدا بر گناهى كه كرده است ، پشيمان شده از خدا پوزش طلبد، سپس بر

آن كار هرگز باز نگردد، چنانكه شير به پستان باز نمى گردد.

قيل لعلى عليه السلام ما التوبه النصوح ؟

فقال عليه السلام : ندم بالقلب ، و استغفار باللسان والقصد على ان لايعود

به اميرالمؤ منين ، على عليه السلام گفته شد، توبه نصوح چيست ؟

حضرت فرمودند: بادل پشيمان شدن و با زبان آمرزش خواستن و تصميم جدى و مداوم بر ترك گناه .

توبه صادقانه

حسن بصرى گويد:

يك روز در بازار آهنگران بغداد مى گشتم كه ناگهان چشمم به آهنگرى افتاد كه دستش را داخل

كوره آهنگرى مى كرد و آهن گداخته شده قرمز رامى گرفت بدون آن كه ابدا احساس سوزشى

كند و خيلى راحت بيرون مى آورد و روى سندان مى گذاشت و با پتك روى آن مى زد و به هر نوع

كه مى خواست در مى آورد و مى ساخت . ديدن اين كار خيلى شگفت انگيز بود، مرا وادار به

پرستش از او كرد، رفتم جلو سلام كردم ، جواب داد.

حسن بصرى گفت : آقا مگر آتش كوره و آهن گداخته به شما آسيبى نمى رساند؟

آهنگر: نه

گفتم : چه طور؟

گفت : ايامى در اينجا خشكسالى و قحطى شد ولى من همه چيز در انبار داشتم ، يك روزى زنى

زيبا و قشنگ پيش من آمد و گفت : اى مرد من كودكانى يتيم و خردسال دارم و احتياج به غذا و

مقدارى گندم دارم ، خواهشمندم براى رضاى خدا كمكى بكن و بچه هاى يتيم مرا از گرسنگى و

هلاكت نجات بده . من هم به همان يك نگاه عاشق و فريفته جمال آن زن شده بودم . در مقابل

درخواستش گفتم : اگر گندم مى خواهى بايد ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده كنم .

آن زن از اين پيشنهاد ناراحت شد و روترش كرده و رفت ، روز دوم باز آن زن نزدم آمد در حالى كه

گريان بود و اشك مى ريخت ، سخن روز قبل را تكرار نمود. من هم حرفهاى روز گذشته را براى او

تكرار كردم ، دوباره با دست خالى برگشت ، دوباره روز سوم ديدم ، آمد و خيلى التماس مى كند

كه بچه هايم دارند مى ميرند، بيا و آنها را از گرسنگى و مرگ نجات بده ، من حرفم را تكرار كردم و

ديدم آن زن به طرف من مى آيد و پيداست كه از گرسنگى بى طاقت شده ، خلاصه وقتى كه

نزديك مى شد به من گفت : اى مرد، من و بچه هايم گرسنه هستيم ، بيا و رحمى كن وگندمى در

اختيار ما بگذار.

آهنگر گفت : اى زن وقت خودت را نگير بارها گفتم بيا با من باش تا به تو گندم دهم . در اين موقع

زن به گريه افتاد و زياد اشك ريخت و گفت : من هرگز از اين كارهاى حرام نكرده ام و چون ديگر

طاقت نمانده و كار از دست رفته و سه روز است كه خود و بچه هايم غذايى نخورده ايم ، به آنچه

كه مى گويى ناچارم ولى به يك شرط.

آهنگر گفت : به چه شرطى ؟

زن گفت : به شرط آنكه مرا به جايى ببرى كه هيچ كس ما را نبيند.

آهنگر گفت : قبول كردم و خانه را خلوت كردم ، آنگاه آن زن را به نزد خود طلبيدم ، همين كه

خواستم از او بهره اى بردارم ، ديدم آن زن دارد مى لرزد و خطاب به من گفت : اى مرد، چرا دروغ

گفتى و خلاف شرع عمل كردى ؟

آهنگر گفت : كدام شرط؟

زن گفت : مگر قرار نبود مرا به جاى خلوتى ببرى تاكسى ما را نبيند؟

آهنگر: آرى ، مگر اينجا خلوت نيست ؟

زن گفت : چطور اينجا خلوت است با آنكه پنج نفر مواظب ما هستند و ما را دارند مى بينند اول

خداوند عالم و غير از او دو ملكى كه بر تو موكلند و دو ملكى كه بر من موكلند. همه شان حاضرند

و ما را مشاهده مى كنند، با اين حال تو خيال مى كنى اينجا كسى نيست كه ما را ببيند؟

بعدا گفت : اى مرد ، بيا واز خدا بترس و آتش شهوت خود را بر من سرد كن تا من هم از خداى خود

بخواهم حرارت آتش را از تو بردارد و آتش را بر تو سرد كند.

آهنگر گفت : من از اين سخن متنبه شدم و با خود گفتم ، اين زن با چنين فشار زندگى و شدت

گرسنگى اين طور از خدا مى ترسيد ولى تو كه اين قدر از نعمتهاى الهى برخوردار گشته اى ، از

خدا نمى ترسى ؟

فورا توبه كردم واز آن زن دست كشيدم و گندمى را كه مى خواست به او دادم و مرخصش كردم .

زن چون اين گذشت را از من ديد و جريان را بر وفق عفت خود ديد، سرش ‍ را به سمت آسمان بلند

كرد و گفت :

اى خدا همين طور كه اين مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنيا و آخرت

را بر او سرد كن ، از همان لحظه كه آن زن اين دعا را در حقم كردت حرارت آتش بر من بى اثر شد.

پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله فرموده است :

باب التوبة مفتوح لمن ارادها فتوبوا الى الله توبة نصوحا

درتوبه هميشه به روى گنهكاران پشيمان گشوده است ، پس توبه كنيد در پيشگاه خدا توبه اى

واقعى ، خالص و پايدار.

نظر ديگرى نيز در اين باب نقل شده كه نصوح نام مردى بوده شبيه زنها، كه داستان وى را از ترجمه

مجمع البيان جلد 25 صفحه 149 ذكر مى كنيم :

نصوح کيست؟

نصوح مردى بود شبيه زنها صورتش مو نداشت و پستانهايى برجسته چون پستان زنها داشت و در

حمام زنانه كار مى كرد و كسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تميزكارى و زرنگى او به گوش همه

رسيده و زنان و دختران و رجال دولت و اعيان و اشراف دوست داشتند كه وى آنها را دلاكى كند واز

او قبلا وقت مى گرفتند تا روزى در كاخ شاه صحبت از او به ميان آمد.

دختر شاه مايل شد كه به حمام آمده و كار نصوح را ببيند. نصوح جهت پذيرايى و خدمت گزارى

اعلام آمادگى نمود، سپس دختر شاه با چند تن از خواص نديمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و

مشغول استحمام شد، از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از اين حادثه

دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد كه همه كارگران را تفتيش كنند تا

شايد آن گوهر ارزنده پيدا شود.

طبق اين دستور ماءمورين ، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد خود قرار دادند، همين كه نوبت

به نصوح رسيد با اينكه آن بيچاره هيچگونه خبرى از آن نداشت ، ولى از ترس رسوايى ، حاضر نشد

كه وى را تفتيش ‍ كنند، لذا به هر طرفى كه مى رفتند تا دستگيرش كنند، او به طرف ديگر فرار مى

كرد و اين عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقويت مى كرد ولذا ماءمورين براى دستگيرى او

بيشتر سعى مى كردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در اين ديد كه خود را در ميان خزينه حمام پنهان كند، ناچار به داخل

خزينه رفته و همين كه ديد ماءمورين براى گرفتن او به خزينه آمدند و ديگر كارش از كار گذشته و

الان است كه رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد واز روى اخلاص توبه كرد و از خدا خواست كه

از اين غم و رسوايى نجاتش دهد.

به مجرد اين كه نصوح توبه كرد، ناگهان از بيرون حمام آوازى بلند شد كه دست از اين بيچاره برداريد

كه گوهر پيدا شد، پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شكر خدا به جاآورده واز خدمت

دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت و هر مقدار مالى كه از اين راه گناه تحصيل كرده بود در

راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، ديگر نمى توانست در آن شهر بماند،

واز طرفى نمى توانست راز خودش را به كسى اظهار كند، ناچار از شهر خارج و در كوهى كه

درچند فرسخى آن شهر بود، سكونت اختيار نمود و به عبادت خدا مشغول گرديد.

اتفاقا شبى در خواب ديد كسى به او مى گويد: اى نصوح چگونه توبه كرده اى و حال آنكه گوشت و

پوست تو از فعل حرام روئيده شده است ؟ تو بايد چنان توبه كنى كه گوشتهاى حرام از بدنت بريزد،

همين كه از خواب بيدار شد باخودش قرار گذاشت كه سنگهاى گران وزن را حمل كند و به اين

ترتيب گوشتهاى حرام تنش را آب كند .

نصوح اين برنامه را مرتب عمل مى كرد تا در يكى از روزها همانطورى كه مشغول به كار بود،

چشمش به ميشى افتاد كه در آن كوه چرا مى كرد.از اين امر به فكر فرو رفت كه اين ميش از كجا

آمده واز كيست ، تا عاقبت باخود انديشيد كه اين ميش قطعا از شبانى فرار كرده و به اينجا آمده

است بايستى من از آن نگهدارى كنم تا صاحبش پيدا شود و به او تسليمش نمايم . لذا آن ميش را

گرفت و نگهدارى نمود واز همان علوفه و گياهان كه خود مى خورد، به آن حيوان نيز مى داد و

مواظبت مى كرد كه گرسنه نماند. خلاصه ميش زاد ولد كرد و نصوح از شير و عوايد ديگر آن بهره

مند مى شد تا سرانجام كاروانى كه راه را گم كرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاكت

بودند عبورشان به آنجا افتاد، همين كه نصوح را ديدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شير

مى داد به طورى كه همگى سير شده و راه شهر را از او پرسيدند. وى راهى نزديك را به آنها

نشان داده و آنها موقع حركت هركدام به نصوح احسانى كردند، و او در آنجا قلعه اى بنا كرده و چاه

آبى حفر نمود و كم كم در آنجا منازلى ساخته و شهركى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و

رحل اقامت افكندند و نصوح بر آنها به عدل وداد حكومت نموده و مردمى كه در آن محل سكونت

اختيار كردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگريستند.رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبير او

به گوش پادشاه آن عصر رسيد كه پدر آن دختر بود از شنيدن اين خبر مشتاق ديدار او شده ،

دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت كنند. همين كه دعوت شاه به نصوح رسيد، نپذيرفت و

گفت : من كارى و نيازى به دربار شاه ندارم واز رفتن نزد سلطان عذر خواست . ماءمورين چون اين

سخن را به شاه رساندند، بسيار تعجب كرد و اظهار داشت حال كه او براى آمدن نزد ما حاضر

نيست مامى رويم كه او را و شهرك نوبنياد او را ببينيم .

پس با خواص درباريانش به سوى محل نصوح حركت كرد، همين كه به آن محل رسيد به عزرائيل امر

شد كه جان پادشاه را بگيرد، پس پادشاه در آنجا سكته كرد و نصوح چون خبردار شد كه شاه براى

ملاقات و ديدار او آمده بود، در مراسم تشييع او شركت و آنجا ماند تا او را به خاك سپردند و چون

پادشاه پسرى نداشت ، اركان دولت مصلحت ديدند كه نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان

كردند و نصوح چون به پادشاهى رسيد، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملكتش گسترانيده و بعد با

همان دختر پادشاه كه ذكرش رفت ، ازدواج كرد.و چون شب زفاف و عروسى رسيد، در بارگاهش ‍

نشسته بود كه ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، ميش من گم شده بود و

اكنون آن را نزد تو يافته ام ، مالم را به من رد كن .

نصوح گفت : چنين است دستور داد تا ميش را به او رد كنند، گفت چون ميش مرا نگهبانى كرده اى

هرچه از منافع آن استفاده كرده اى ، بر تو حلال ولى بايد آنچه مانده با من نصف كنى . گفت :

درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غير منفول را با او نصف كنند، آن شخص گفت :

بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن ميش است بلكه ما دو فرشته براى آزمايش تو آمده ايم .

تمام اين ملك و نعمت اجر توبه راستين و صادقانه ات بود كه بر تو حلال و گوارا باد، واز نظر غايب

شدند.

در خاتمه اين بحث نيز به روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام اشاره مى شود كه به اهميت و

اثرات توبه نصوح تاءكيد دارد:

اذا تاب العبد توبة نصوحااحبه فستر عليه فى الدنيا و الاخره

فقلت : و كيف يستر عليه ؟

قال عليه السلام : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه

ويوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب ، فيلقى الله حين يلقاه شى ء يشهد

عليه بشى ء من الذنوب

معاوية بن وهب گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى فرمود:

چون بنده ، توبه نصوح كند، خداوند او را دوست دارد و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى كند. من

عرض كردم : چگونه بر او پرده پوشى كند؟

حضرت عليه السلام فرمود: هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او نوشته اند، از يادشان ببرد و

به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرمايد كه گناهان او را پنهان كنيد و به قطعه هاى زمين كه در

آنجاها گناه كرده وحى فرمايد كه پنهان داريد، آنچه گناهان كه بر روى تو كرده است . پس ديدار كند

خدا را هنگام ملاقات او و چيزى كه به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نيست .

حوزه علمیه محمودیه شیراز...
ما را در سایت حوزه علمیه محمودیه شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین فیروزاردکانی معاون آموزش hozehmahmoudieh بازدید : 341 تاريخ : دوشنبه 1 تير 1394 ساعت: 21:28