من حضرت زینب هستم

ساخت وبلاگ

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان من حضرت زینب هستم

در ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب هستم ومتوکل به اوگفت : تو زن جوانی هستی واز آن زمان سالهای زیادی گذشته است.

آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد ومن هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.

متوکل،بزرگان وعلما را جمع کرد وراه چاره خواست.

متوکل به آنان گفت : آیا غیر از گذشت سال ، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟

گفتند:نه.

آنان به متوکل گفتند:امام هادی علیه السلام را بیاورید شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.

امام حاضر شد وفرمود: این دروغگواست و حضرت زینب در فلان سال وفات کرده است.

متوکل پرسید:آیا غیراز این،دلیلی برای دروغگو بودن هست؟

امام فرمود : بله وآن این است که گوشت فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.

متوکل خواست اورا در قفس بیندازد ، او گفت این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهدیک نفر دیگر را آزمایش کنید.

برخی از دشمنان امام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس برود.

متوکل به امام عرض کرد: آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟! نردبانی آوردند وامام داخل قفس رفت ودر داخل قفس شش شیر درنده بود.

وقتی امام داخل شد شیرها آمدند ودر برابر امام خوابیدند و امام آنها را نوازش کرد وبا دست اشاره می کرد وهر شیری به کناری می رفت.

وزیر متوکل به او گفت زود او را از داخل قفس بیرون بیاور وگرنه آبروی ما می رود.

متوکل از امام نقی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام بیرون آمد.

امام فرمود هرکس می گوید فرزند فاطمه سلام الله علیها است داخل شود.

متوکل به آن زن گفت داخل شو

آن زن گفت من دروغ می گفتم واحتیاج،مرا به این کار واداشت ومادر متوکل شفاعت کرد وآن زن از مرگ نجات یافت.

هدیه آن : تعجیل در فرج آقا امام زمان « عج » وسلامتی امام خامنه ای « زیدعزه » یادت نرود.

حوزه علمیه محمودیه شیراز...
ما را در سایت حوزه علمیه محمودیه شیراز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسین فیروزاردکانی معاون آموزش hozehmahmoudieh بازدید : 374 تاريخ : يکشنبه 7 تير 1394 ساعت: 0:15